شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

مدرک دیپلمم

 

 

مدرک دیپلمم اینجاست ولی کار کجاست؟

هر کجایی که من مدرک خود را بردم

پاسخ این بود که یک پارتی پولدار کجاست؟

روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند

از برای چو تویی همسر و غمخوار کجاست؟

پدر دختره تا دید مرا با فریاد

گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار کجاست؟ 

خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟

پست و عنوان و یا حجره و انبار کجاست؟

ست الماس و گلوبند زمرد که به آن

بکند دختر من فخر در انظار کجاست؟

یک عدد بنز مدل 98 دو در

تا کند فیس در آن در بر اغیار کجاست؟

اعتیاد ار که نداری و سلامت هستی

برگی پاکی ژن از دکتر و بهیار کجاست؟

هر چه فریاد زدم حرف مراکس نشنید

که به دادم برسد؟ گوش بدهکار کجاست؟

نیست چون بهر جوان عیب اکنون حمٌالم

توی میدان بکنم باربری، بار کجاست؟

مدرک دیپلم خود را بفروشم به دو پول

ایهالناس بگویید خریدار کجاست؟ 

 

 

 

اولین روز …… به خاطر داری؟

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.

مـــن و یــــــــاد تـــــو

من پذیرفتم که عشق افسانه است … این دل درد آشنا دیوانه است می روم …شاید فراموشت کنم … با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش … از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی … آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را … تلخی بر خوردهای سرد را
 

خدای عشق
تکرار خاطرات تو شعر مجسم است/ من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است/ تو کیستی پیامبری یا خدای عشق/ هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است/ تردید در برابر چشمان تو خطاست / حکم نگاههای قشنگت مسلم است/ من می رسم به تو شاید، هنوز، نه/ آینده ام به لطف تو اینگونه مبهم است

************
در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭
از خویش خسته‌ام

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه

**********

وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………….

***********
گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است 

 

واسه همه اونا که عاشقن

 

 

 واسه همه اونا که عاشقن


 

امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم


کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است

*****
تنها زیر باران قدم
نزن…میترسم تو هم مثل من دق
کنی…
******
عشقبازی را ندانستم قماری مشکل است

تا نشستم روبروی یار ، خود را باختم !

فکر کردم بُرد با من بود ، چون دل باختم
……
هیچ میدانی چه کردم ، کار دل را ساختم .
*******
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد از تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
…همه حرفا که آخه گفتنی نیست…

*******
گیرم… پایی نمی دهد تا پر واکنم به سویت

کو بال آن که خود را باز افکنم به کویت

ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

تا کی به سر بگردم در راه جستجویت

کز اشک شوق دادم یک عمر شستشویت

شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت

********* 

 

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق

  

 

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق”

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز  

 

 

هنوز

 

 

ز چشمت اگر چه دورم هنوز….پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال….به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا…..دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره دردهایم نشد….. پر از فکر راه عبورم هنوز

ستاره شدن کار سختی نیست…. گرشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام…..پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

ترا گم نکردم خودت گم شدی……من شیفته با تو جورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست…..در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت…..پر از نغمه پک و شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است…..ولی با توام پس صبورم هنوز

  

مال تو ۰مال من!!!

 

 

افتخار و باکلاسی مال تو
التماس و پاچه خواری مال من

هرچی موسیقی ِ شاده مال تو
کاستای افتخاری مال من!!!

فهم شاخه های گل برای تو
درک لوله ی بخاری مال من !

این شبای پرتقالی مال تو
روزای آب دوغ خیاری مال من

هرچی خواسته ی جدیده مال تو
وعده های خواستگاری مال من 

 

هسته!

  

 

جـــــان به قربـان انرژی تـو کردم، هسته!
تــــا شوم ذرّه و دور تـــو بگردم، هسته!

رونوشتی شده از کیک غنی ســازی تـــو
در فراقت بنگــر ایــــن رخ زردم، هسته!

دم به دم ورد زبانم شدی و افزون تر
یادت آرامش جانم شده هـر دم، هسته!

نفت یا گــــاز مرا نیست،دمت گرم، بیــا!
تو مگـر گرم کنی خــــانه‌ی سردم، هسته!

یعنی ای درد و بلایت به سرم، مرحمتی
مرهمی باش و بخـــور باز به دردم، هسته!

خواهش من ز تو عمریست که صلح آمیز است
چون عمو ســـــام نه دنبال نبردم، هسته!

مرد میدانم و پـــــــا پس نکشم از میدان
دست بردارم اگر از تــــو نه مَردم، هسته!

با تو تا قلّه ی توفیق به ســـر خواهم رفت
جان تــــــو بنده خــــــودم کوهنوردم، هسته!

عمر من طی شده در طرح غنی سازی طنز
نرسیده است نطنـــــز تــــو به گردم، هسته!

چشم بد دور ، ببین بنـــــــده ز طبع اتمی
توی این شعر انرژیک چــــه کردم، هسته!! 

 

 

 سالها دل طلب جام جم از ما میکرد!
بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم
--------------------------------------------------------
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
گفت:دنیاشده از مشکل پر،این هم روش!
--------------------------------------------------------
- اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به دستش می دهم کاری که بار آخرش باشد!
--------------------------------------------------------
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
ولی از روی پایم خواهشاً بردار دستت را!
--------------------------------------------------------
فکر کن نان بشود باز یکی شش تومان
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید!
--------------------------------------------------------
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
اگر چه له شود اما شکایتی نکند!
--------------------------------------------------------
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
ور نه فکر چتر در باران کنند!
می شود آخر گرانی ریشه کن
دلبران گر ناز را ارزان کنند 

 

اول نامه ام

  

 

اول نامه ام به نام خدا
هست قربان علی غلام خدا

جانم اینجا که نامش ایران است
کارگردان شدن که آسان است

ای جوان جعلق بیعار
رفته ای در دیار استکبار؟

با توام ای جوان دختر باز
پسر صادق سماور ساز

ازهمان ابتدا شناختمت
تو بگو از کجا شناختمت

نامه ات چون نداشت بسم الله
گفتم این هست کافری گمراه

تو اگر شاملو نمی خوانی
اسم اورا چطور می دانی

اسم اورا نبر که کافربود
تو گمان می کنی که شاعر بود

گرکه مهمان به خانه ارد او
دشنه در دیس می گذارد او

جان من میهمان حبیب خداست
تازه او اسم خانمش آیداست

توی ایران ادیب خیلی هست
مثلا مهدی سهیلی هست

آن همه شعرهای با مفهوم
نوربارد به قبر آن مرحوم

تو درآن سوی تنبلی کردی
انقلابات مخملی کردی

با توام ای جوان مسئله دار
دست از روستای ما بردار

درس پر زرق و برق می خوانی
رفته ای غرب و شرق می خوانی

تربیت رفته پاک از یادت
حاجی ام هست جد و ابادت

من همان مشتی ام و می باشم
من به زخمت نمک نمی پاشم

حیف گلنار من که با توی خر
بشود در فرنگ هم بستر

رفته ای توی " روم" نصف شبی
تازه بلغور می کنی عربی

من از این روستا اگر برهم
عربی هم به تو نشان بدهم

می فرستم تو را به رسم ادب
هدیه ی کوچکی مناسب شب

می گذارم به جعبه ای گلدار
چند صابون خوشگل گلنار

هیچ جایت نمی زند شوره
هست این هدیه چند منظوره

راستی دختر چو دسته گلم
تر گل و ورگل و تپل مپلم

فکر یک اب و نان بهتر کرد
رفت از این روستا و شوهر کرد !