ای صمیمیت احساس توی دستای تو پر پر
به چه جرمی سوزوندی ریشه ی عشقمو آخر
کاشکی عهدای قدیمی مونو تو نمی بردی ز خاطر
کاش واسه شعر محبت میشد احساس تو شاعر
ساده دل بودن و موندن عهد بین ما دو تا بود
توی این سینه ی خون دلی بود که پر از مهر و وفا بود
غنچه ی حرف نگفته رو لبام خشکیدو پژمرد
حالا نقش آرزوهام میشه بی اسم تو نابود
پس چی شد بگو کجا رفت اون که با من همصدا بود
اونکه تو سختی ایام یاور بی ادعا بود
خون تو رگهام اگه سرده اگه چشمام پر درده
روزگار من همینه بهارم پاییز زرده
نزار اینجا جا بمونم تو شب شعر و جنونم
من که پای رفتنم نیست پس بزار با تو بمونم