شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

تو کجایی؟

 


به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام

                              بی خیال تو و ابروی کمانت شده ام

عشق تو بر دل من بار گرانیست و من 

                              بی تحمل شده از بار گرانت شده ام

آنقدر دلبر و دلدار و فریبا نشدی

                              مکن این فکر که مجنون زمانت شده ام

دو سه روزیست که رفتی و دلم آزاد است

                              آری آزاده ترین مرد جهانت شده ام

اشکم از دیده فرو ریخت و رسوایم کرد

                              حرف آخر...تو کجایی؟نگرانت شده ام
 

 

گلایه لیلی از مجنون

  


   لیلی و مجنون 
 

 

 گــله   مـی‌کرد  ز مــجنون  لــیلی           کـه  شـده   رابـطه ‌مـان   ایــمیلی 

 حــیف  از  آن  رابــطه‌ی  انــسانی           کـه چنین شد کـه خودت  می‌دانی 

 عــشق وقــتی  بـشود دات ‌کـامی           حـاصلش نـیست بـه  جـز   ناکامی 

 بـــهرت  ایـــمیل   زدم   پــیـشترک           جـای  سـابجکت  نوشتم : بـه  درک 

 بــه درک گــر دل من غـمگین است           بــه درک گــر غـم سـنگین است 

 بــه درک رابــطه گـــرخــورده تــرک           قـــطع آن هم بـه جـهنم بــه درک 

 آنـــقدر دلـــخورم از ایـــن ایـمیلم           کــه بــه ایــن رابـطه هـم بـی‌مـیلم 

 مرگ لـیلی نــت و  مــت را  ول  کن           همه را جـای OK کنسل کن 

 OFF کـــن کـــامــپیوتر را جــــانم           یـار من باش و ببین من ON ام 

 اگرت حــرفی و پـــیغامی هــست           روی کــاغذ بــنویس بــا دست 

 نــامه یـــک حــالت دیـــگر دارد          خــط تـــو لـــطف مــکرر دارد 

 کــــرد ریـپلای به لــیلی مـــجنون           که دلم هست از این سابجکت خون 

 بـاشه فــردا تــلفن خــواهم کـــرد          هـرچه گفتی که بـکن خـواهم کرد 

 زودتـر پـــیش تــو خــواهم آمــد          هی مـرتب به تو سـر خواهم زد 

 راســت گــفتی تـو عــزیزم لــیلی          دیــگر از مــن نـــرسد ایـمیلی 

 نـــامه‌ای پـــست نــمودم بـــهرت          بــه امیدی کــه ســرآید قـهرت...  

 تقدیم به تمام لیلی و مجنون ها  

 

 

 

 

نام خود عاشق نهادم دلبری یادم نکرد


                              یار من وقتی که شیرین بود فرهادم نکرد

بر بیابان رفتم و چون آسمان غوغا زدم

                              عاقبت دلدار من گوشی به فریادم نکرد

در جهان هر دم به ملک درد طوفان می وزد

                              تک شدم در دار غم آزاده ای شادم نکرد

قلب من در آتش هجران عجب مردانه سوخت 

                              مردی از این بند و دام تیره آزادم نکرد 

 

 

آینه

 

 

کاش آن آینه ای بودم من

که به هر صبح، تو را میدیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

سرو اندام تو با آن همه پیچ ، آن همه تاب

آنگه از باغ تنت می چیدم گل صد بوسه ی ناب

نغمه

 

 

 

زندگی صحنهء یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهء خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

داستان دو عاشق!!!!

 

 

 داستان دو عاشق!!!!

 

حمید مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودندو یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است : 
  

  

ادامه مطلب ...

سیاست!!!!!!؟؟؟؟؟؟

 

 

یک روز یک پسر کوچولو که می خواست

انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدر
جان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی
چی ؟ 
   

پدرش فکر می کنه و می گه : 

 

 

ادامه مطلب ...

خصوصیات دخترای ایرونی

 

 1- سینه جلو , باسن عقب , دماغ سر بالا 


2 - همشون میگن به هیچ پسری اطمینان ندارن اما با 10.000 تا پسر دوستن. 


3- همشون قبل از اینکه باهات دوست بشن BF (دوست پسر ) نداشتن هیچ وقت. 


4- BF شون مال خودشونه اما خودشون مال همه هستن. 


5- همشون از دم خالی بندن.  


6- هیچ وقت روز تولدت یادشون نیست. 


7- خیلی اتفاقی وقتی باهاشون دوست میشی 4 روز بعدش تولدشونه. 


8- همیشه کیف پولشون رو تو خونه جا گذاشتن. 


9- همیشه فوق تخصص آرایش زننده دارن از این آرایشایی که وقتی می بینی حالت به  

 

هم میخوره.
 

10- همیشه 3 یا 4 تا خواستگار دکتر و مهندس دارن. 


11- همه ی پسرای دنیا رو نگاه می کنن اما نباید BF شون حتی یک دختر غریبه  

 

روهم ببینه. 


12- همشون از دم مریم مقدسن  

    

سوال

 

 

از دختر خانوما و آقا پسرایی که حرف از عاشقی میزنن یک سئوال میپرسم   

 

 

 

 

از بین عشق و خواستگار کدوم رو انتخاب میکنن ؟ 

 

 

 

مادر

   

 

صحبت کودک و خدا (داستان کوتاه)

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”

خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرین‌‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”

کودک با ناراحتی گفت: “وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”

ادامه در لینک زیر

اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.”

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”

- “فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”

کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”

خدواند لبخند زد و گفت: “فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.”

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.”