نام خود عاشق نهادم دلبری یادم نکرد
یار من وقتی که شیرین بود فرهادم نکرد
بر بیابان رفتم و چون آسمان غوغا زدم
عاقبت دلدار من گوشی به فریادم نکرد
در جهان هر دم به ملک درد طوفان می وزد
تک شدم در دار غم آزاده ای شادم نکرد
قلب من در آتش هجران عجب مردانه سوخت
مردی از این بند و دام تیره آزادم نکرد